بوی لبو
وای دوباره ....
گاری لبوفروشی دست به جیبم کرد فروشنده لبوها پیرمرد خسته ای بودپیرمرد یکی از پلاستیک های لبو رابه من دادو من پلاستیک را محکم گرفتم .گرمای لبو مانع سردشدن دست هایم میشود بادیدن لبوهابه یاد لبو های نپخته ای افتادم که مادرم دیروز به من داد خون لبو در پلاستیک ریخته وجلوه خاصی به لبوها داده تضاد رنگ قرمز لبو وسفیدی برف توجهم را به خودجلب کرد.
باشنیدن صدای شکمم به یک تکه از لبو ها را نزدیک دهانم می کنم برف هاکه به لبو میخوردند زود آب میشدند و رنگ خون به خود میگرفتند تا به حال مزه لبو را زیر برف نچشیده بودم مزه خاصی داشت ولی حیف دهانم را میسوزاند انگشتان خونی ام را بازبانم پاک کردم و دوباره ادامه دادم همان طور که لبو میخوردم متوجه بوی لبوشدم بوی خاصی بود وبه اندازه خاصی اش برایم آشنا بود انگار لحظه ای که آن را ندیده بودم برایم تکرار شده بود
نویسنده احمدرضا